آشنایی با زندگی ژوزف شومپیتر
ژوزف شومپیتر ، در فوریه ۱۸۳۳ در شهر تریش (Triesch)، واقع در امپراتوری اتریش که اکنون جزء کشور چکسلواکی محسوب میشود، به دنیا آمد. پدر وی که یک تولیدکننده پوشاک بود، ۴ سال بعد از تولّد او فوت کرد. در سن ۷ سالگی مادرش با یک درجهدار ارتش اتریش ازدواج کرد. همین امر باعث ورود وی به یک زندگی اشرافی شد. وی سالهای ۱۹۰۱ تا ۱۹۰۶ را در دانشگاه وین جهت اخذ دکترای حقوق گذرانید. سپس مدت کوتاهی را صرف بازدید از انگلستان و تمرین حقوق در مصر قرار داد و در سال ۱۹۰۹ به اتریش بازگشت و در مقام استادی در رشته اقتصاد آغاز بهکار کرد. او در سال ۱۹۱۱ عضو هیت علمی دانشگاه گراس (University of Graz) شد و تا ۱۹۱۸ به تدریس پرداخت در سال ۱۹۱۹ ردای وزارت مالیه امپراتوری اتریش را بر تن کرد؛ اما بهمدت کوتاهی قبل از ارائه پیشنهاد مالی خود به مجلس مجبور به استعفا شد. سپس ریاست بانک بیدرمن (Biedermann) را در وین عهدهدار شد؛ که در این کار نیز بهعللی از جمله وضعیت اقتصادی پس از جنگ و عدم همکاری، در سال ۱۹۲۴ ورشکسته شد. وی پس از آن به زندگی دانشگاهی بازگشت و در سال ۱۹۲۵ در دانشگاه بن شروع به تدریس نمود. پس از ظهور نازیسم به ایالات متحده مهاجرت کرد و در سال ۱۹۳۰ که دوران طلایی دانشگاههاروارد محسوب میشود، یکی از اعضای این دانشگاه شد.
نقش شومپیتر بر اقتصاد -ژوزف شومپیتر
شومپیتر بهمانند مارکس، اعتقاد داشت که سرمایهداری در درازمدت نمیتواند جایگاه خود را حفظ کند و دورهی آن به پایان خواهد رسید؛ با این تفاوت که وی از این مسئله برخلاف مارکس خرسند نبود، بلکه میگفت اگر پزشکی در زمان حال پیشبینی کند که بیمارش خواهد مرد، بهمعنای تمایل پزشک به مرگ بیمار نیست. بهنظر او، طبقهی کارگر در پایان دادن به سرمایهداری یا پدید آوردن سوسیالیسم، هیچ نقشی بازی نمیکند؛ بلکه آنچه دنیای سرمایهداری را به زوال میکشاند، همان موفقیتهای کاپیتالیسم است؛ این نظریه در کتاب “سرمایهداری، سوسیالیسم و دموکراسی” بهرشته تحریر درآمده است و نکتهسنجیهای وی در این کتاب، هنوز آن را بهعنوان یکی از بهترین نقدهای دنیای سرمایهداری، زنده نگاه داشته است. اثر گرانسنگ وی، در زمینه تحلیل عقاید اقتصادی است؛ که پس از مرگش با ویراستاری همسر سومش الیزابت بودی (Elizabeth Boody Schumpeter) منتشر شد.
نگارش این کتاب طی ده سال انجام شده است. وی با تحلیل عقاید اقتصاددانان سیر تاریخی علم اقتصاد را بررسی نموده است. این کتاب از چنان جامعیّتی برخوردار است که به آدام اسمیت (Adam Smith: ۱۷۲۳-۱۷۹۰)، بهای چندانی نمیدهد و آلفرد مارشال (Alfred Marshall: ۱۸۴۲-۱۹۲۴) را اقتصاددانی سردرگم میداند؛ ولی در عوض لئون والراس (Leon Walras: ۱۸۳۴-۱۹۱۰) را بهعنوان بزرگترین اقتصاددان زمانه میستاید. شومپیتر در این کتاب، بهدقت انواع مطالعه در تاریخ علم اقتصاد را بهخوبی تفکیک و موشکافی کرده و با مطالعهی تکوین و تحول مفاهیم، روشها و فنون در سیر تفکر اقتصاد به ریشهیابی آرا در اقتصاد پرداخته است و رابطه میان آموزههای اقتصادی و ساختارهای آنرا به زیبایی تبیین نموده است.
وی یکی از پیشگامان در استفاده و ارتقای اقتصادسنجی نیز محسوب میشود که بنیانگذاری انجمن اقتصادسنجی آمریکا نیز از فعالیتهای او بهشمار میرود.
نظریات اقتصادی ژوزف شومپیتر
• چرخههای تجاری
از نگاه شومپیتر، همه اقتصادهای سرمایهداری قرن ۱۹ دو خصیصه اساسی داشتند؛ آنها اقتصادهای بیثباتی بودند و رشد سریعی را تجربه کرده بودند. وی به دنبال تحلیل و درک این وی ویژگیها بود. او یکی از نخستین اقتصاددانانی بود که به مطالعه چرخههای تجاری (نوساناتی که اقتصادها مرتباً با آن مواجه میشوند) پرداخت. وی سه چرخه مختلف را که همزمان اتفاق میافتند، معرفی نمود. نخست، شومپیتر نوسانات کوتاهمدتی را که سه الی چهار سال بهطول میانجامند، “چرخههای کیچین” (به نام جوزف کیچین، اقتصاددانی که برای نخستین بار این چرخهها را کشف کرد) نامید. این چرخهها ناشی از تغییر در موجودی انبار کسب و کارها بودند. صاحبان کسب و کار برای یک تا دو سال موجودی انبار خود را افزایش میدهند تا بتوانند پاسخگوی افزایش تقاضا باشند. اما وقتی که رونق فروش فروکش میکند، انباشت موجودی انبار افزایش مییابد. در نتیجه، صاحبان کسب و کارها برای کاهش موجودی انبار خود، اقدام به کاهش تولید برای یک سال یا بیشتر میکنند. وقتی که موجودی انبار به سطح مطلوب خود باز میگردد و فروش افزایش مییابد، کسب و کارها مجدداً به افزایش موجودی انبار خود روی میآورند.
دومین چرخه به تغییرات در سرمایهگذاری کسب و کارها در کارخانهها و تجهیزات جدید مربوط میشد. این چرخهها ۸ الی ۱۱ سال به طول انجامیده و شومپیتر آنها را “چرخههای ژوگلار” (به نام کلمنت ژوگلار، کسی که برای نخستین بار این چرخهها را کشف کرد) نامید. معمولاً وقتی که افراد از چرخههای تجاری یاد میکنند، منظورشان نوسانات اقتصادی است. شومپیتر معتقد بود رونق ۴ تا ۵ سال بهطول میانجامد که نتیجه تمایل کسب و کارها به توسعه و مدرن کردن تجهیزات سرمایهای است. اما پس از آنکه اکثر کسب و کارها توسعه پیدا کرده و مدرن میشوند، نیازشان به سرمایهگذاری جدید کمتر میشود. لذا طی ۴ یا ۵ سال آتی، مخارج مربوط به احداث کارخانهها و خرید تجهیزات کم میشود. طی این دوره، تجهیزات سرمایهای مستهلک شده و از رده خارج میشوند و در نتیجه زمینه را برای رونق سرمایهگذاری در سالهای آتی فراهم میآورند.
نهایتاً اینکه چرخههای بلندمدتی به نام “موجهای کُندراتیف” (به نام نیکلای کندراتیف، اقتصاددان رومانیایی که به این موجها اشاره کرده اما نتوانست علت آنها را کشف کند) وجود دارند که بین ۴۵ تا ۶۰ طول میکشند. از نظر شومپیتر، ابداع و نوآوری، نیروهای محرک چرخههای تجاری بلندمدت هستند. در زمان کندی رشد اقتصادی، احتمال ارائه نوآوریهای جدید از سوی کسب و کارها بسیار کمتراست. در نتیجه، اکتشافات و نوآوریهای جدید برای دهههای متوالی روی هم انباشته میشوند. وقتی که نهایتاً رشد اقتصادی سریع مجدداً آغاز میگردد، انباشت اکتشافات و نوآوریها در چرخه تولید و رشد سریع اقتصادی مورد استفاده قرار میگیرند. شومپیتر از انقلاب صنعتی- که در آن موتور بخار، کارخانه نخریسی و دیگر اختراعات و اکتشافات وارد زندگی مردم شدند- به عنوان آغاز رونق اقتصادی بلندمدت یاد می کند. ساخت ریلهای راهآهن در نیمه قرن نوزدهم، آغاز موج دوم از موجهای کُندراتیف بود. در اوایل قرن بیستم، ظهور برق، خودرو و مواد شیمیایی مختلف، نویدبخش موج سوم از موجهای کُندراتیف بودند.
اگر به دنبال صفحه اول در گوگل هستید سئو سایت کلینیک کسب و کار را امتحان کنید.


ژوزف شومپیتر – کالج مدیریت
• کارآفرینی -ژوزف شومپیتر
شومپیتر در کارهای اولیه خود (۱۹۱۱)، عنوان کرده بود که عوامل و نیروهای غیراقتصادی تعیینکننده ابداع و اختراع هستند و نمیتوان از طریق مطالعه علم اقتصاد به آنها دست یافت. شومپیتر در یکی از آخرین آثار خود (۱۹۴۲)، اعلام کرد که نوآوری به وسیله عوامل و نیروهای اقتصادی، در داخل بنگاههای بزرگ شکل می گیرد. اما شومپیتر در تمام عمر خود حاضر به پذیرش این مسأله نشد که نوآوری یک فعالیت عقلایی است. وی معتقد بود که فعالیت خلاقانه نه قابل توضیح است و نه میتوان آن را در قالب فرآیندهای تفکر عقلایی درک نمود. از نظر شومپیتر، عامل و کارگزار نوآوری و ابداع، کارآفرین است.
شومپیتر برخلاف بسیاری از همعصران خود، اعتقاد داشت که وظیفه کارآفرین تنها تجهیز منابع لازم برای تولید کالا و پاسخگویی به تقاضای مصرفکنندگان با حداقل هزینه ممکن نیست، بلکه کارآفرینان افرادی هستند که آمادگی پذیرش ریسک و خطرکردن را دارند. در نتیجه، کارآفرینان نیروهای کلیدی و عوامل اصلی رشد اقتصادهای سرمایهداری هستند. اگر کارآفرینان زیادی وجود داشته باشند، سرمایهداری زنده میماند، اما در صورتی که روح کارآفرینی نابود شود یا با موانعی جدی روبرو گردد، سرمایهداری به آرامی به سوسیالیسم تبدیل میشود.
شومپیتر معتقد بود که کارآفرین برای موفقیت، باید بتواند سلایق و ذائقه مصرفکننده را خودش شکل دهد. او برخلاف سایر اقتصاددانانی که معتقد بودند بنگاهها باید پاسخگوی سلایق و ذائقههای مصرفکنندگان باشند، اعتقاد داشت که بخش اعظم تغییرات در نوع کالاهای مصرفی، توسط تولیدکنندگان به مصرفکنندگان تحمیل میشود و با تکنیکهای روانی تبلیغات آنها را تحت تأثیر قرار میدهند. ترجیحات مصرفکننده به تولید و نوآوری منتهی نمیشود، بلکه نوآوری باعث تولید کالا و خدمات جدیدی میشود که مصرفکنندگان یا آنها را نمیپذیرند و یا ذائقه خود را با آنها انطباق میدهند.
براساس دیدگاههای شومپیتر، ابداع و نوآوری کارآفرینان، عامل محرک چرخههای اقتصادی بلندمدت هستند. ابداع و اختراع با کمک تسهیلات بانکی، به نوآوری و کامیابی روبه رشد منتهی میشود. این مسأله بلافاصله باعث میشود که عدهای زیادی از این اختراع تقلید کنند و بدین ترتیب، نوآوری به کامیابی اقتصادی ختم میگردد. اما کارآمدی تقلیدکنندگان از نوآوران همواره کمتر بوده و بسیاری با تأخیر وارد چرخه توسعه میشوند. محاسبات غلط و افزایش مضیقه اعتباری، برخی از بنگاه ها را به سوی ورشکستگی کشانده و منجر به کسادی یا رکود میشود. اما این ورشکستگیها بنگاههای ناکارآمد را از بازار حذف میکند و بدینترتیب خطاهای چرخه رونق پیشین تصحیح میگردند. نوآوریها در دوران رکود انباشته میشوند چرا که کارآفرینان وجوه مالی لازم برای تبدیل این نوآوریها به محصولات جدید را در اختیار ندارند. اگرچه این انباشت نوآوری بیاستفاده باقی میماند، اما همواره در دسترس است و به محض اینکه زمان برای رونق مجدد اقتصاد مناسب شود، وارد چرخه جدید رشد میگردد.
• آینده سرمایهداری -ژوزف شومپیتر
شومپیتر در کتاب “سرمایهداری، سوسیالیسم و دموکراسی” (۱۹۴۲) چشمانداز گستردهتری را برای تغییرات اقتصادی در نظر گرفته است. وی در این کتاب به جای مطالعه چرخههای اقتصاد سرمایهداری، به بررسی آینده سرمایهداری پرداخته است. بزرگترین سؤال شومپیتر این بود که “آیا سرمایهداری میتواند به بقای خود ادامه دهد؟”. در اصل او معتقد بود که تفکرات مارکس در مورد روی کار آمدن سوسیالیسم به جای سرمایهداری درست است. با این وجود، شومپیتر برخلاف مارکس که فکر میکرد سرمایهداری به خودْویرانی میانجامد، معتقد بود که سرمایهداری به وسیله موفقیتهای بسیارش نابود خواهد شد.
شومپیتر اعتقاد داشت که یکی از دلایل اصلی موفقیت سرمایهداری است. سرمایهداری تنها درباره نوآوری موفقیتآمیز نیست، بلکه به تخریب فرآیندها و محصولات کهنه و ناکارآمد نیز ارتباط دارد. این فرآیند جایگزینی، سرمایهداری را پویا کرده و باعث رشد سریع درآمدها میگردد. با این وجود، مشکلاتی در این میان بهوجود میآید زیرا بهطور پیوسته بنگاههای بزرگتر جای بنگاههای کوچکتر را میگیرند. طی چنین فرآیندی، مدیران بوروکرات جای کارآفرینان نوآور را گرفته و کنترل بنگاهها را در اختیار میگیرند. این مدیران کارفرما هستند نه مالک. آنها درآمد باثبات و امنیت شغلی را بر نوآوری و ریسکپذیری ترجیح میدهند. در نتیجه، حرکت پویای سرمایهداری به سمت نوآوری متوقف شده و سرمایهداری روح بهبود و تغییر مستمر خود را از دست میدهد.
ژوزف شومپیتر همچنین مشکلاتی را برای اقتصاد سرمایهداری متصور شده بود که از نیاز سرمایهداری به محاسبات عقلایی و تصمیمگیری منطقی همه بازیگران عرصه اقتصاد سرچشمه میگیرند. این مسأله باعث میشود چارچوب ذهنی افراد به صورت شکاک و انتقادی شکل بگیرد. بهعلاوه، سرمایهداری در افزایش دادن درآمدها بسیار موفق بوده و میتواند از تعداد زیادی از روشنفکران طبقه متوسط، حمایت و پشتیبانی مالی به عمل آورد. بدینترتیب این افراد اوقات فراغت زیادی پیدا میکنند و انتقادات خود را از سرمایهداری آغاز کرده و با اعمال فشار، خواهان افزایش نقش اقتصادی بوروکراتهای دولت میگردند. نارضایتی ناشی از نابرابری درآمدی که میتواند بر اثر حاکمیت سرمایهداری بر جامعه به وجود آید نیز در میان روشنفکران شدت زیادی داشته و به همین خاطر آنها فشارهایی برای برابری درآمدی وارد میکنند. این اقدامات نیز باعث کاهش انگیزه برای ریسکپذیری و نوآوری خواهد شد.